سفر کوفتی
دیروز قصد سفر به شمال رو کردیم چالوس بی صاحب که ترافیک بود از رشت اومدیم لنگرود دیدیم مانی تب کرده به هزار بدبختی تا رودسر اومدیم و یه جا گرفتیم چهار صبح با وجود استامینوفن 325 و سفکسیم و شیاف325 تب مانی شدید بود رفتیم درمانگاه اما دلم نیومد تو شهر غریب آمپول بزنه بازم قطره و شیاف بزرگسال گرفتیم براش و استفاده کردیم انواع نوشیدنی های یه هایپر رو گرفتیم تا هر کدوم میلش میکشه رو بخوره شش صبح تبش کمتر شد و خوابید ده بیدار شد و بعد از صبحانه راه افتادیم سمت چالوس اما تو راه باز تب کرد و بعد از تنکابن نمیدونم چه شهریه که به اجبار یه ویلا گرفتیم و اومدیم و باباش رفت جوجه گرف زد و با کلی فیلم نهار خورد بازم تب شدید کرد و...
بعدا میگم مربوط به چیه
عشق مامان از بیکاری اینو گذاشته سرش و میگه من آشپزم ...
شیرین زبونم
جا مونده از پست قبل "بچم گم شده"
از اونجا تا اینجا
51ماهگی
نازنینم پنجاه و یک ماهگیت مبارک عشقم الهی تنت سالم و لبت خندون باشه گل مامان خیلی دوست دارم نفسم همین الان: "مریض شدم میگم سمتم نیا بغلم نیا میگی منو دوست نداری البته خودتو لوس میکنی" عکس الان ساعت یک و نیم شب گرفتم خوابالویی عاشقتم پسرم ...